درخودم در فکر بودم ای رفیق معرفت را کی نمودم بر رفیق
از خودم پرسش کردم یک شبی روی دوست بتوان ندید تاکی رفیق
رسم دوران است او(یا) تقصیر من است؟ برسرم ماه ها نتابد نور رفیق
یاد آن دوران خوبی و خوشی در کنار ماه تو بود ماه من ای رفیق
دیگر امشب نور نیست از ماه من دلهره کرده میگوید به من، ای رفیق
عاجزم ازخود بتابم نوری زتو نور من از ماه یار بود ای رفیق
نور او برعرش رفته برنتابد روی من من زخود نوری ندارم بربتابم روی تو